بهراد فندق کوچولوبهراد فندق کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه سن داره

بهراد کوچولو

عکسهای بهرادم

سلام عزیز دلم. بالاخره مامانی موفق شد چند تا از عکسهای خوشگلت رو توی وبلاگت بزاره. یک روزگی بهراد                     آقا اجازه:)                     بهراد توی تختش با خرس محبوبش                             قربون خنده های ناز پسرم برم     ...
23 ارديبهشت 1393

روزهای خوب با بهرادم

سلام عششششششششششششششق مامان فدات بشم که داری روز به روز عاقلتر و باهوشتر میشی. کتاب قصه که برات میخونم کلی ذوق میکنی و دست و پاهای کوچولوت رو تند تند تکون میدی و با زبون خودت باهاشون تعریف میکنی. این کتابها رو وقتی تو دلم بودی هم برات میخوندم. داری تلاش میکنی که غلت بزنی . فعلا فقط تا نصفه میری بعد انگار بترسی دوباره برمیگردی سر جای اولت. بهراد نازم اسباب بازی که نشونت میدم سعی میکنی با دستهای کوچیکت بگیریشون ولی هنوز نمیتونی. دیروز مامان محبوبه(مامان بابا) از کاشان سوغاتی یه عروسک بادی آورده بود. تا نشونت داد زدی زیر گریه قربونت برم غریبی کردی یا شایدم ترسیدی از عروسکه. عمه جون هم بالاخره کتابهایی رو که از نمایشگاه...
23 ارديبهشت 1393

یه پست طولانی.....

سلام عسسسسسسسسسسسسسسسسسسسلکم این دو روز حسابی سرمون شلوغ بود. دیروز تولد عشقم بهزاد بود. بهزاد عزیزم تولدت مبارک ایشالا صد سال سایه ات بالای سر من و بهراد باشه. من چون نمیتونستم با تو برم بیرون واسه بابایی کادو بخریم از ماهواره یه چیزی دیدم و خرید  کردم ولی الان بعد 3روز به دستمون نرسیده!!!!! دیروز صبح پسر خوبی بودی و خوب خوابیدی منم تا تو خواب بودی کیک درست کردم برای بابایی. بابا بهزاد ظهر که اومد کلی خوشحال شد. ظهر خیلی خسته بودم تو هم همش نق میزدی و فقط میخواستی شیر بخوری. به زور یه چرت کوچولو زدم . بهت شیر دادم که بالاخره ساعت 5 که دیگه خسته شدی و خوابیدی منم بلند شدم به کارهام رسیدم.شب بابا دعوت داشت جشن ا...
13 ارديبهشت 1393

سه ماهگی بهرادمون

هورااااااااااااااااااا بهرادمون سه ماهه شد قربونت برم عزیزم این سه ماه چقدر زود گذشت و چقدر شیرین بود حس مادری. چقدر کوچولو بودی و ریزه میزه.خدا کمکمون کرد و این سه ماه از پس وظایف مادری براومدم  ایشالا بقیه راه هم کمکمون میکنه. قند عسل مامان وقتی برام با زبون خودت حرف میزنی کلی ذوق میکنم.دیگه وقتی باهات صحبت میکنم متوجه میشی و جواب میدی فدای خنده های ماهت بشم من الهی. بهرادم سایز پوشکت رو عوض کردم دیگه داری واسه خودت مردی میشی. این ماه از مرکز بهداشت رفتن خبری نبود آخه ماه پیش که رفتیم تاریخ مراجعه بعدی رو دو ماه بعد زد یعنی چهارماهگیت. فدات بشم از اوایل ماه دوم زندگیت خوابت تغییر کرده شبها یک بار بیدار میش...
12 ارديبهشت 1393

روز مادر با بهرادی

سلام عزیز دل مامان. امروز خدا رو هزار بار شکر کردم که تو رو به من داد و من شدم مامان .  فدای روی ماهت بشم الهی امروز از خوشحالی گریه کردم از اینکه پارسال این موقع نبودی و خدا چقدر من رو دوست داشت که تو رو بهم داد. بابایی امروز از سر کار که اومد خونه یه  دسته گل خوشگل همراهش بود با یه جعبه شیرینی و یه کارت هدیه کلی خوشحالم کرد. دیشب هم رفتیم خونه مامان سیمین و با خاله   و دایی روز مامان مهربونمون رو جشن گرفتیم. ساعت حدودای 9 و نیم بود که بردیمت حموم کلی آب بازی کردی فندق مامان. الانم مثل فرشته ها خوابیدی. روز همه مامانهای مهربون و اونهایی که به زودی مامان میشن مبارک. ...
1 ارديبهشت 1393
1